Silence



خب خب این چالش از اینجا شروع شد من گفتم تا تنورش داغه دست بکار بشیم D'=

1. راست دستین یا چپ دست؟

این ارجمند از بدو خلقت راست دست بوده و میباشد D:ولی ولی خیلی وقت پیش داشت تمرین میکرد تا از هردو دستش استفاده کنه ولی با ی همچین واکنشی روبه رو شد "دست راستت شل شده؟ چرا ازش استفاده نمیکنی؟" خلاصه که ذوقش رو کور کردن و اونم دیگه از دست چپش استفاده نکرد "-" 

 

2.نقاشی تون در چه حده؟ خوب که نه ولی بدم نیست :")

 

3. اسمتونو دوست دارین؟ اسمی که موقع تولدم بهم دادن؟ معلومه که دوسش دارم اون یه هدیه اس از طرف خانوادم! حتی اگه برازنده اشم نباشم بازم نگه اش میدارم اون بخشی از منه.

4.شیرینی یا فست فود؟ من از اون آدمایم که" متأسفانه متاسفانه"  هم خدا رو میخوان هم خرما پس نمی تونم بینشون انتخاب کنم D=مثلا ممکنه فست فود داشته باشیم ولی من دلم شیرینی بخواد نه فست فود و برعکس به مکان و موقعش ربط داره 

5.دوست دارین که قد همسر آینده تون تقریبا چند سانت باشه؟ (سانت بگینااا) 

اهم باید بگم که بنده  در محضر عام  قول دادم که شوهر نکنم و حتی سند و مدرکم ازم هست و شاهد دارم پس این سوال بجایی نیست *نیشخند میزند *ولی اگه ی همچین قولی نداده بودم دلم میخواست همسرم یچیزی بین 172 تا 179 باشه. چرا 0 نه؟ چون هیچکس نباید به بلندی داداشم باشه! داداشم باید تا اخر بلندترین مرد زندگیم باشه :>

6.عمو یا دایی؟ 

اگه بین عمو و دایی های خودم بخوام انتخاب کنم قطعا دایی D:ولی اگه عمو ها و دایی های مامان و بابا و بابابزرگ و مامانبزرگام رو هم بخوام قاطی کنم باید بگم عمو ها؛.__.؛*وی به عموها و دایی های هفت نسل قبل خودشم باز میگه عمو و دایی و فرقی با دایی و عموی خودش ندارن *

7.عمه یا خاله؟ اههه چرا منو بین این دو راهی میندازین Dx اگه خاله سومیم نبود یکم سخت میشد این ولی حالا که خاله سومم هست پس خاله *-*

8.عداد مورد علاقه تون؟ 

2،7،8،5،6 *وی هشت رو با هفت شیپ میکنه. اره، شیپ میکنه به روم نیارید که دقیقا چرا *

9.اولین وبی که زدین و حذف کردین؟ 

من اولین وبمو هیچ وقت حذف نکردم ولی گمش کردم dx توی بلاگفا بود یه قالب سبز کیوت داشت با اون حبابایی که میریزن پایین و میترکن :) 

10.با کی بیشتر از همه صمیمی هستین تو بیان؟

میشه اینو رد کنیم؟ :) نمیخوام جواب بدم. اخه یعنی چی مثل فرق گذاشتن بین بچه هامون میمونه :") من با تک تک کسایی که برام کامنت گذاشتن یا تو وبشون براشون کامنت گذاشتم احساس صمیمیت و راحتی دارم ^~^ حتی اگه اونا نداشته باشن

11.بابا و مامان تون توی بیان کین؟

این ارجمند دیگه سن و سالی ازش گذشته و دنبال مامان و بابا نیست پس هیچکس ولی یه خانواده توی میهن بلاگ داشتم که خیلی دوسش میداشتم T-Tی مامان قدرتمند که همیشه پشتم بود و ی بابا که از کل دنیا ناز تر بود (ಥ﹏ಥ)من پس میخوامشون بهم برگردونینشون.

12. رو جنس مخالف کراشی؟

چ جنسیش؟ کجاییش؟ اگه سه بعدی و اهل کره و چین بله و زیادم هستن D:تازه دخترم هستن و اگه دوبعدی و اهل انیمه ها و مانگا ها! اونام زیادن از دو جنسشمXD

13. مترو یا قطار؟

قطعا قطار همین و بس خداحافظ. 

14.شادی یعنی چه؟ 

شادی یعنی از ته دل لبخند زدن، بغل کردن کسایی که دوسشون داری، خوردن غذای مورد علاقت و البته ازادانه رفتن به دستشویی و نبود ترافیک در راهش D:

15.سه تا از صفاتت؟

احمق بودنم، خنگ بودنم و فراموش کار بودنم xD

16.اگه میتونستی هویتت رو عوض کنی ، دوست داشتی جای کی باشی؟

هیچکس خودم :) من حتی اگه بدنم تا استخونام بسوزه نمی خوام هویتم عوض بشه  'اشاره به اهنگ مورد علاقه اش =)' 

17.الاناز چی ناراحتی یا چی اذیتت میکنه؟

از چند مورد

1)امتحان ریاضی دارم و الان دارم اینو مینویسم

2)دلم میخواد به یکی پیام بدم و احوالشو بپرسم ولی نمی تونم

4)دلم میخواد خونوادم رو بغل کنم و بگم دوسشون دارم ولی نمی تونم 

3)از خودم که گذاشته تنفر به وجودش رخنه کنه

و البته هزاران مورد دیگر که مهم نیستن ولی خیلی مهمن ولی خب بیایم فقط فراموششون کنیم برای ی لحظه ام که شده. 

 

.به چی اعتیاد داری؟

اگه بخوام راست و حسینی جواب بدم من هیچ وقت معتاد نمیشم. چون خیلی راحت میتونم ول کنم و احساساتمو سرکوب کنم D= ولی خب یچیزای کوچیک مثل نت و خواب هستن

 

19.اگه میتونستی یه جمله بگی که کل دنیا بشنوه ، چی میگفتی؟

اگه متاسفمی وجود داره معطل نکن بگوش شاید فردایی برای اون شخص وجود نداشته باشه و اگه متشکرمی وجود داره باز هم معطل نکن اونم بگو :)

 

20.پنج تا چیز که خوشحالت میکنه ؟

1)خانوادم

2)مانگاها و مانها و مانهوا ها و انیمه ها

3)بیان

4)خواب

5)کارما

 

21.اگه میتونستی به عقب برگردی چه نصیحتی به خودت میکردی؟

اهم آرورا چانـ اون گوشیتو دربیار صداشونو در حالی که دارن پاشونو از گلیمشون دراز تر میکنن و اون حرفای نابجا رو میزنن ضبط کن و برو بلند گو رو بردار و بزار همه بشنون چی میگن رسواشون کن حتی اگه باعث جنگ بشه! هیچکس حق نداره ندونسته پشت خانواده عزیزت حرف بزنه ^^

 

22.چه عادت ها/رفتارهایی دارین که باعث آزار بقیه ست؟

دیوانه وار خندیدنام :|*هق، اگه عصبانی بشم ممکنه کار بنده خدا به بیمارستان بکشه .__. *باز خوبه عصبانی نمیشم راحت *تا یچیزی رو به عالم و ادم نشون ندم ول کن نیستم XD

 

23.صبحا اگه مامان/بابات بیدارت میکنه چجوری اینکارو انجام میده؟

بابام *صدا زدن اسمم به مهربون ترین شکل ممکن "بیدار نمیشم" /یکم صداشو بلند تر میکنه ولی هنوزم مهربونه و لطیفه "بلند نشدن" /تم میده "بازم بلند نمیشم" /میره رو ویبره  و بله بالاخره پس از تکان هایی که ساندیسم نابود میکنه بلند میشم D:

مامانم *صدا زدن اسمم و دست کشیدن توی موهام و بوسیدن گونه ام * از اونجایی که  رو بوسه حساسم خیلی زود بلند میسم "-" 

 

24.کراشاتون تو مدرسه؟

هیچکس خداروشکر :/

 

25.تا حالا شده به یکی اشتباهی پیام بدین و دردسر بشه؟

بسم الله الرحمن الرحیم با عرض سلام خدمت اولیای گرامی؛ خیر

 

26.یه جمله تاثیرگذار برا مخ زنی؟

الان قیافه من شبیه کسایی که مخ زنی بلد باشن؟ ಠ_ಠ؟؟ 

 

27.چه فرقی بین شما تو فضای مجازی با اونی که تو واقعیت هستین وجود داره؟

ساکت تر و اروم تر هستم :) و اینکه دیوونه ترم توی واقعیت :} 

 

28. یه دروغی که اینجا ب ما گفتتین؟

من یادم نمیاد چی خوردم پنج دقیقه پیش چه برسه به دروغ(ಥ﹏ಥ)

 

29. تو بیان چندتا اکانت دارین؟

عرضم به حضورتون دوتا ناقابله D:

 

30.اولین دوستتون تو بیان؟

فکر کنم آنا باشه =) 

 

31.چند بار تو وبتون چس ناله گذاشتین؟

ناله که نه ولی ی متنی از احساسات قوجه شدم نوشتم اون به حساب میاد؟ اینه 

 

بالاخره تموم شد UwU اگه هنوز شرکت نکردین که "مطمئنا شرکت کردین همتون :" دعوتین :)

*از شدت سافت بودن شیائون غش میکند *


روزی روزگاری دختر کوچولوی بود که نظر بقیه براش زیای مهم بود زیادی مهم.

-اگه اینشکلی لباس بپوشم مردم با خودشون چی فکر میکنن ؟چقدر بی خیاله , مامانش اون رو چطوری بزرگ کرده که اینشکلی شده؟

-اگه زیادی لبخند بزنم مخصوصا اگه دندونام پیدا باشه چی میگن ؟ حتما میگن دیوونه شده,فقط ی چهر بی حالت بگیر این بهترین حالته.

-چجوری با بقیه سر صحبت رو باز کنم ؟با ی لحن جدی و سرد خودمو معرفی کنم ؟یا خیلی محبت آمیز و گرم ؟ یا.

فکر کردن به همه اینا خیلی سخت بود ولی از اون سخت تر تصمیم گرفتن بود نمی خواست پشیمون بشه نمی خواست افسوس بخوره برای شانس های از دست رفتش ولی هر بار که سعی میکرد یه تصیمیم متفاوت از تصمیم قبلی بگیره یه راه جدید رو پیش بگیره و بره شکست میخورد پس اینبار تصمیم گرفت دیگه تصمیم نگیره چیکار کنه در حالی که این خودش یه تصمیم بود تصمیمی بود که وادارش کرد کم کم نخواد با ادم جدیدی اشنا بشه نخواد بین اخم کردن یا لبخند زدن انتخاب کنه این تصمیم تبدیلش کرد به ی پوسته ی خالی ولی پشیمون نشد چون چیزی نبود که بخواد پشیمونش کنه انتخابای سخت دیگه پیشروش نبودن دیگه نیازی ب فکر کردن نبود دیگه افسوسی نبود نه افسوسی نبود 

همه چیز خوب یا فکر میکرد خوبه تا اینکه دوباره انتقاد ها سرازیر شدن در مارپیچ افکار دیوید تند تر و تندتر و راهی پیدا نکرد بدون اینکه بفهمه داشت غرق میشد ولی انقدر با افکارش مشغول بود که نفهمید و مدام با خودش تکرار می کرد :(( من که سعی کردم دیگه کاری نکنم دیگه کاری با شما نداشته باشم پس چرا شما ولم نمی کنید ؟ فقط چشماتون رو روبه من ببندید دیگه نگاهم نکنید خواهشا بزارید من همون گوشه ها بمونم خواهش میکنم ولم کنید .)) درسته اون بارها و بارها این کلمات رو تکرار کرد اما نه بلند نه جوری که بقیه بشنون اونارو فقط توی دل خودش گفت جرئت داد زدنشون و ریختنشون بیرون رو نداشت.

(شاید با خودتون بگویید چه دختر ضعیفی که وقتی کوچک ترین انتقاد ها بهش سرازیر شدن خودش رو از دست داد , درسته اون ضعیف بود خیلی بیشتر از ضعیف)

دختر اینبار ب دنبال چاره گشت و پیداش کرد "اون چیزی شو که بقیه میخوان " بنظر اسون ترین راه میومد پس توش قدم برداشت توی این راه برای خودش ماسک می ساخت ماسک هایی طبق اون شخصیتی که مردم ازش میخواستن اونهارو ب صورت می زد و قدم برمی داشت هر وقت که کارش با ماسک تموم میشد اون دور مینداخت و ماسک جدیدی رو جایگزین میکرد خیلی راحت ولی حتی با اینکار اوضاع خوب می موند؟میتونست آرامش داشته باشه؟ هممم کی می دونه اخرش چه اتفاقی برای روح و قلب اون افتاد ؟ ازهم پاشیده شدن ؟پودر شدن ؟تکه تکه شدن؟ هممم فک کنم مهم نیست چجوری شدن در نهایت نتیجه یکیه ازبین رفتند .

~~~~

پی نوشت:نمی دونم چرا ی همچین چیزی نوشتم ,فکر کنم هیچکس دیگه ای هم ندونه چرا فقط نوشتمش. نوشتنش سه روز وقت برد در حالی که میتونستم تو چند دقیقه بنویسم.

پی نوشت 2:صفحه وبلاگ هایی که خیلی وقت دنبالشون کردم یا خیلی های دیگه که تازه دنبالشون کردم ولی نتونستم باهاشون آشنا بشم رو باز کردم مثل همیشه قبل از اینکه برم جلو ولش کردم اصلا یادم نمیاد با بقیه چجوری اشنا میشدم یا حتی باهاشون حرف میزدم. 

پی نوشت3:امدم در حالی که مریضیم خوب شده البته میتونستم زودتر بیام خیلی زودتر , ولی نشد یا نخواستم (نمی دونم خودمم ) به هرحال بعد دیدن اینکه به طور کامل میهن بلاگ بسته شده دوباره مریض شدم!احساس پوچی دارم

پی نوشت4(بعد 3 روز ):هرچی فکر میکنم بیشتر با خودم میگم این چرتی که نوشتم دقیقا از کجا سر رشته گرقته 0-0؟ولی نوشتنش رو دوست داشتم احساس خوبی داشت:)


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

جهان اقتصاد از هر دری سخنی رمز ارز1 ارتباطات علم زندگی احتمال اینکه خودم باشم جدیدترین ها سالن زیبایی سایت شرط بندی معتبر BTS آشپزی اسلامی